می‌شود همیشه اهل «کوچه» بود

می‌شود همیشه اهل «کوچه» بود

کیوان حیدری

 چندان سالی بود که حال بوشهر خوش نبود. در میان کشاکش کمبودها و در روزگاری که مردمش برای داشتن آنچه از خاک و زمین خودشان سر بر می آورد، سکوتی مظلوم وار سر داده بودند و حسادت و بخل در دل نامردمان سروری می کرد و درست هنگامی که دیگر بوی مهر و ندای عشق از کوچه پس کوچه های این شهر کمتر شنیده می شد، گروهی از دل خلیج همیشه فارس دست در دست هم  گذاشته و کوچه های شهر را لبریزِ خواستن کردند.
«کوچه فستیوال» شاید همان حلقه گمشده این سال‌های مردم بوشهر بود. نقطه عطفی بی نظیر که شاید آمده بود تا فریاد بزند این شهر هنوز هم می تواند نه جای حسد و بخل، بلکه جای مهر و شادی و لبخند باشد؛ مهری که سال‌هاست همه ته دل می دانیم از گوشه دل‌هایمان آرام و بی‌خبر پر کشیده و با کوچ ناگهانی اش باعث شده تا نه بوشهر دیگر آن بوشهر همیشه دوست داشتنی باشد و نه ما مردم، آن خونگرم های خواستنی.
«کوچه» اما با تمام این فراز و فرودها پا به میدان گذاشت. سکان هدایتش را بهترین ها در دست گرفتند و کار را تا نقطه جوش پیش بردند. این بار اما نقطه جوش و لحظه انفجار این بار نوید خبرهای خوش بود، موسم بهار بود؛ موسمی خوش رقص که در دستان موسیقی پرورش یافت. آری موسیقی؛ هنری که سال‌هاست می گویند می تواند حلقه وصال این شهر و این مردم، نه تنها با هم بلکه با دنیا باشد.
یک به یک آمدند. آمدند پای کار و پا پس نکشیدند! آمدند و ماندند و خاطره انگیز شده اند. از محسن شریفیان با آن صدای نوستالژی طور، تا احسان عبدی پور و شاهین بهرام نژاد همیشه خندان. از کافه حاج رییس با عامو خدر و عامو فرج و ادریس دوست داشتنی تا میلاد و ماکان و مهرآفرین و ندا و یاسین... از آن چای ذغالی‌های بعد اجرا تا رقصِ هنر و ساز، در آسمان خلیج فارس ناب. همه آمدند و تاریخ ساز شدند. آمدند و نشان دادند هنوز هم می توان کارهای بزرگ کرد. هنوز هم می توان بدون دویدن دنبال و این و آن و بالا رفتن از پله های غرورشکنِ نهادهای به اصطلاح فرهنگی، کار فرهنگی کرد. آمدند و بزرگی کردند.
کوچه اما خیلی زود به پایان رسید. شاید این شب‌های مانده به عید برای اهالی کوچه بیشتر بوی دلتنگی بدهد. دلتنگی برای صدای سازهایی که شمال تا جنوب ایران را در دل و جان مردمان کوچه رها کرده بودند. دلتنگ برای خلاقیت‌ها. دلتنگ برای «شَپَک زدن»های ادریس عبدی پور در اواخر سانس دوم که هنوز هم نفهمیدیم این خستگی ناپذیری را از کجا آورده است؟ دلتنگ برای بلرزون های «موصو» و آلو دو پیازه‌های تند و اشک‌آورِ آخر شب‌های کوچه. و حتی دلتنگ برای خودمان؛ برای ما مردمی که یک هفته نوای جادویی موسیقی چنان ما را به هم نزدیک کرد و چنان به دور از حسد و خشم و مهربانانه کنار هم نشستیم که تکرار آن فضا را هر روز تا آخرین نفس آرزو خواهیم کرد و چه خوب می شد اگر این یکی دیگر به حسرتی گَس بدل نشود.
کوچه تمام شد اما می توان هنوز هم اهل کوچه بود. برای اهل کوچه بودن نیاز نیست حتما موسیقی باشد. نیاز نیست حتما محسن نی انبان به دست بگیرد و عامو فرج چای بیارود. برای اهل کوچه بودن کافیست تنها دلت را به مهرِ پراکنده در فضای کوچه، بیامیزی. کافیست لبخند بزنی و بدانی بوشهر همیشه می تواند مثل روزهایی که گذشت باشد. به همان شیرینی و شلوغی و به همان میزان پُر مهر و خواستنی و دوست‌‌داشتنی. تمام این‌ها شدنی است اگر و فقط اگر همه مردم شهر از این به بعد دوباره اهل کوچه شوند.

ارسال دیدگاه